تو قرار است به یک مونولوگ پانزده دقیقهای تبدیل شوی، فعلاً همینجا بمان.
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ
ازدستدادن، رهایی، فقدان، سوگ، امیدوار هستم که بدون کوشش چندانیْ اشک بریزم که رطوبت را در صورتم حس کنم. تنها دوست دارم سبک شوم، همین، یعنی همین الان دوست دارم سبک شوم، نه فردا و ساعت دیگری، فقط احساس میکنم که میخواهم همانند ذرهٔ ابتدایی دنیا منفجر شوم، اگر حرف نزنم منفجر میشوم، اینطور نیست که حرفهایم را تلنبار کرده باشم، نه، از همین یک ساعت پیش که خبر رفتنت، و نبودنت را شنیدمْ یک مشت حرف و فکر و آرزو و امید و حسرت و درد و رنج و یکسری چیز دیگر به تفکرات و احساسات و تن و روحم چنگ زدهاند. همین. من این آدمی که این حرفها را میزند نیستم، یعنی من فقط این آدم نیستم، این آدمی که الان هستمْ هیچ حرف منطقیای را نمیفهمد، میشناسمش اما نمیتوانم به او بفهمانم که اموری که انجام میدهدْ هیچ منطقی ندارند...