۱۸
يكشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۷ ق.ظ
امروز بعد از مدتها ف رو دیدم. دوست نداشتم ببینمش، چون بعدش مثل احمقها رو دُور خیالپردازی میافتم. خیلی لاغر شده بود، انقد که فرید نشناختش. سیگار هم میکشید. امیدوارم حالش خوب باشه.
همین که سعی نکردم زیاد باهاش ارتباط بگیرم، انگار اوکیترم و در موردش خیالپردازی نمیکنم. چون ف از اون دسته دختراییه که خیلی میشه باهاش گرم گرفت، اما دوستپسر داره. نمیدونم، ولی یه حدی از گرمگرفتن به بالاتر، به من وایب سینگلیش رو میداد، فرید هم همین رو به من گفت.
بههرحال، الان فقط یه کم نگرانش شدم. ایشالا حالش خوب باشه.
به به بالاخره(:
دخترایی که سیگار میکشن معمولا ضربه های روحی خیلی خیلی عمیقی خوردن ، لزوما هم در زمینه عشق و عاشقی و این داستان ها نیست.