۱۰
شنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۲۲ ق.ظ
چشمانت را ببند و مرا به یاد بیاور. من رویای مردی هستم که روبروی کاروانسرای بلوچستان یخ زد. صورت استخوانی، گونههای یخزده، مژههای شکسته، لبخندی که دارد کمکم ذوب میشود.
چشمانت را ببند و مرا به یاد بیاور. من رویای مردی هستم که روبروی کاروانسرای بلوچستان یخ زد. صورت استخوانی، گونههای یخزده، مژههای شکسته، لبخندی که دارد کمکم ذوب میشود.