۴۹
سه شنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۲۸ ق.ظ
چه سرّیست؟ چه سرّیست که در سرخوشترین و غمگینترین حالتِ مستی، تو را به یاد میآورم؟ صورتت میلرزد؛ چون چشمانم از مستی میلرزد، و من خیال میکنم که انتهای خواستههایم همین هیبت ناز است. کدام گوشه از مغزم خالی، و کدام گوشه از خیالم لبالب است که واژهها را دُرُست کنار هم میگذارم؛ اما به معنا و همنشینی آنها وقعی نمینهم! وقع؟ اینها از کجا آمدند مادرِ عیسی؟
صبحت بخیر زیبا! مستْ گفتم؛ نخواندم که چه نوشتم.
به این میاندیشم که اگر تو را داشتم و تو را تا فرطِ استخوانشکستن در آغوش میکشیدم، بود آیا خواستهای که مرا میکشاند به زیستن؟ یا که تو ملعبهای هستی برای خاموشیِ اندیشههایِ معناگرایانهام؟ مادرِ عیسی!