رضایت

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۲:۱۷ ق.ظ

شش ماهی بود که همیشه در خانه عرق داشتم و گاه و بی‌گاه می‌خوردم. ریش و سبیلم را از بعد از استعفا نزدم؛ الان آنقدری شده است که اگر از چانه آن را بگیرم، بیش‌تر از کف دستم شده است. پریشب که روی مبل خوابیده بودم صدای هم‌خانه‌ام را شنیدم که از بیرون آمد. پتو را روی سرم کشیده بودم. روی میز عسلی کنار مبل هم بساط عرق‌خوری گذاشته بودم. با صدای آرام می‌خندیدند و حرف می‌زدند. بعد نور گوشی را انداختند و داخل اتاق رفتند. خوابم برد، نمی‌دانم چند دقیقه، حتی شاید خوابم نبرد و فکر می‌کردم که خوابم برده است، که صدای دوست‌دخترش بلند شده بود. در شرم این ماندم که به‌شان یک‌جوری بفهمانم بیدارم، یا که هندزفری در گوش بگذارم. دیگر نمی‌شد خوابم ببرد. می‌ترسیدم که صدایش مرا تحریک کند و آیا این یک نوع عمل منحرفانهٔ غیرعمد بود؟ یا آن‌که آن‌ها نمی‌دانند که من بیدارم، و من آیا می‌توانم یک تحربهٔ جنسی جدید داشته باشم؟ به همهٔ این‌ها فکر کردم، تا اینکه صدا قطع شد. از اینکه یک هم‌خانه داشتم که کارش روی تخت زود تمام می‌شد هم ناراحت بودم و هم خوشحال. چند دقیقه گذشت و افکارم ته کشید. سعی کردم بخوابم؛ اما انگار مدام توی سرم می‌خورد که تو نمی‌توانی عشق‌بازی کنی، و حتی اینکه تو یک منحرفی! پتو را کنار زدم. بطری عرق را برداشتم و یک پیک را پر کردم. به این فکر کردم که تا به حال از بطری عرق نخورده‌ام. کمی بطری را در دستم نگه داشتم و با ترس از بطری خوردم. تمام دهانم سوخت و نزدیک بود سرفه‌ام بگیرد؛ اما سرفه نکردم. چشمانم هم می‌سوختند. بعد چند نفس عمیق کشیدم و دوباره از بطری خوردم. نسبت به بار قبلی‌اش کمتر اذیتم کرد. احساس کردم اگر این کار را در شب‌های دیگر باز هم تکرار کنم، عرق‌خوردن از بطری برایم آن‌قدرها مشکل نخواهد بود. پشت‌بندش سیگار گیراندم و پک‌های محکم زدم. بعد از چند دقیقه، روی مبل ولو شده بودم و به نورهای ماشین‌هایی که از خیابان می‌گذشتند نگاه می‌کردم. در اتاق آرام باز شد. شیدا بیرون آمده بود. وقتی صورتش را دیدم، مدام صداهای چند دقیقه پیش را سعی می‌کردم با صورتش مطابقت بدهم. ازم پرسید که چراغ کوچک را می‌تواند روشن کند؟ به زحمت سرم را به نشانهٔ تایید تکان دادم. در مبل روبرویم نشست. احساس می‌کردم صورتش باید پر از عرق باشد، که نبود. مدام به عرق نگاه می‌کرد. دقیق که صورتش را نگاه کردم، هیچ رنگی از رضایت نمی‌دیدم. حتم داشتم که فهمیده بود از صدایش بیدار شده‌ام.

- وقتی که کارش تموم شد، پشت‌شو کرد به من و خوابید.

- چرا؟

- چرا؟ یعنی چی چرا؟ مگه چرا می‌خواد؟ کار خودش که تموم شد، پشتو کرد به من و خوابید، یعنی چی چرا؟ مگه باید دلیلی داشته باشه همچین کاری؟

- خب نخواب دیگه باهاش.

- معلومه که نمی‌خوابم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی