۴۷

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۳۳ ق.ظ

«دقیقاً نمی‌دانم؛ اما هر شب که تاریکنایِ کنار این پل را می‌دیدم، مطمئن بودم شب‌هایی خواهد بود که آدمی بخواهد خودش را این‌گونه تمام کند؛ گرچه بعضی‌ها کاملاً عملگرا هستند و به یک شیرِ گاز باز‌کردنْ بسنده می‌کنند. منْ خودم، پل را ترجیح می‌دهم؛ زیرا آدم کاملاً خیال‌پردازی هستم و خیال می‌کنم که پیش از پریدن از پل، شب‌گردی را خواهم دید که تلاش خواهد کرد مرا منصرف کند؛ همین که زنده‌ماندنِ منْ برای یک نفرْ ذره‌ای اهمیت داشته باشد، حتی اگر دلیل خاصی نداشته باشد، احتمالاً از لبهٔ پل پایین می‌آیم. اینک که آن شبگرد شده‌ام، از انتخابِ کلماتی که کنارِ هم گذاشتنِ آن‌ها باعث بشود که شما از خودکشی منصرف شوید، واهمه دارم؛ زیرا خودم به هیچ‌کدام از آن‌ها باور ندارم. شاید من هم روزی در آینده، بخواهم همین کار شما را تکرار کنم. می‌بینید؟ حتی دارم شما را ناخواسته به انجام آنْ سوق می‌دهم. احمقانه و مضحک است».

بعد به صورتش نگاه کردم. هیچْ تکان نمی‌خورد. نورهای یخیِ کنارهٔ پل، نیمی از صورتش را روشن می‌کردند. چند تاری از مویش مدام با نسیم تکان می‌خورد و روی چشم‌هایش را می‌گرفت و دوباره کنار می‌رفت. 

از لبه پل بیا پایین. 

I'm really eager to know more about the writer as I remember Mohammad who had the same writing style.

تردید دارم که من «محمد»ی باشم که شما فکر می‌کنید.
آدم خیال‌پردازی هستم. با اسم‌های زیادی وبلاگ داشته‌ام و هربار گفته‌ام که من همان آدم پیشین هستم؛ اما این بار نمی‌خواهم لذتِ ناشناس‌ماندن و ناشناس‌نویسی را رها کنم؛ لااقل تا الان به آن پایبند بوده‌ام.
اگر برای‌تان خیلی مهم بود، لطفاً شما از «محمد» بگویید، یا لااقل راه ارتباطی بگذارید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی