همانزمان که میرقصید و کوشش میکرد که زنانگیاش مردانگیام را بیدار کند، حواسم پیِ آهنگی بود که همسایهٔ کناریمان گذاشته بود. نمیدانم که زنانگیاش سرد شده بود، مردانگیام خاموش شده بود، یا آهنگی که میشنیدم همه چیز را از یادم برده بود.
«در فکرم هر چه را مربوط به تو بود زیر و زبر کردم. حاصلش اما فقط شور و هیجانی بزرگ بود، اعتمادی بیانتها؛ قدرشناسی روحی و جسمی و خلاصه خوشحالترین و غمگینترین عشقی که میتواند وجود داشته باشد». آ.